قوله تعالى بسْم الله الرحْمن الرحیم اسم کریم من تنصل الیه من زلاته تفضل علیه بنجاته و من توسل الیه بطاعاته تطول علیه بدرجاته. اسم عزیز من تقرب الیه باحسانه قابله بلطف افضاله و من تجنب الیه بایمانه، اقبل علیه بکشف جلاله و جماله.


نام خداوندى که قوانین سعادت که در ظهور آمد از جمال نام وى آمد. قواعد شقاوت که پیدا گشت، از حرمان نام وى پیدا گشت. سرا پرده عزت بسم الله در کنج حجره ادبار هر گدایى نزنند. نزول جلال و جمال بسم الله بولایت سمع و سینه هر دون همتى نرود. مرد دون همت بى درد، جلال و جمال «بسم الله» از کجا شناسد؟ مرد خودبین هوا پرست حلاوت و طراوت «بسم الله» از کجا داند؟:


لطف نطقت کى شناسد اهل ژاژ و بیهده


من و سلوى را چه داند مرد سیر و گندنا؟!

اگر جلال استغناء «بسم الله» از عالم ازل بتابد، صد هزار و اند هزار نقطه نبوت را بصمصام لا ابالى بگذارند تا بدیگران خود چه رسد؟! ور عنایت جمال و کرم «بسم الله» از درگاه لطف قدم رو نماید جمله عالمیان را بخود راه دهد و در صدر دولت نشاند. برقى از سرادقات استغناء ازل بجست، بحکم قهر بر امیه خلف افتاد، سوخته آتش قطیعت گشت. بادى از بادهاى کرم از هواى لطف قدم بر دل ابن ام مکتوم وزید و او را ببساط قرب رسانید. رب العالمین از قصه و حال هر دو خبر داد درین سوره که: عبس و تولى أنْ جاءه الْأعْمى‏ ابتداء این سوره بیان حال آن دو مرد است، یکى عبد الله بن ام مکتوم، آن درویش صحابه که فقر و فاقه شعار و دثار خود ساخته، شب و روز مجاور درگاه نبوت و حاضر حضرت رسالت بوده، اندوه اسلام بجان و دل پذیرفته و بر بى کامى و بى نوایى دنیا رضا داده و دوستى خدا و رسول بر همه اختیار کرده، لا جرم از حضرت مولى نگر تا چه کرامت بدو رسیده و چه دولت روى بوى نهاده که رب العالمین از بهر وى پیغامبر خود را عتاب کرده و در شأن وى آیت فرستاده که: عبس و تولى أنْ جاءه الْأعْمى‏ این چنانست که ترا دوستى بود یکى از نزدیکان و برادران تو او را برنجانده و تو حرمت این برادر را بر روى وى شکایت و عتاب نکنى. بلى با دیگرى شکایت و عتاب وى کنى. رب العالمین با فریشتگان میگوید: مى‏بینید که رسول ما (ص) با آن مرد درویش نابینا چه کرد؟! روى برو ترش کرد، ازو برگشت و روى بدشمن ما آورد. آن گه خطاب با مواجهت گردانید.


گفت: و ما یدْریک لعله یزکى أوْ یذکر فتنْفعه الذکْرى‏ اى محمد تو چه دانى کار و حال آن درویش؟ پاکى و راستى او ما دانیم یادداشت و یاد کرد او ما بینیم. یا محمد بدرویشى و بینوایى وى منگر بدان نگر که پیوسته در محلت محبت ماست و معتکف درگاه ماست، مجاور کعبه وصال ماست، از علائق و خلائق بریده، قدم بر بساط قرب نهاده، بر سر بادیه دوستى لبیک وفاى ما زده. یا محمد آثار و انوار لطف خود بر حال او از آن ظاهر کردیم تا هر که درو نگرد داند که او نواخته ماست و دوست ما. و آن مرد دیگر امیة بن خلف، آن خواجه قریش و سرور ضلالت، بیگانه از راه حق و پیشرو اهل شقاوت، رب العالمین در صفت وى میگوید: أما من اسْتغْنى‏ این مرد از ما بى نیازى نموده و دیگرى بجاى ما پرستیده و آن گه بمال و نعمت خود غره شده یحْسب أن ماله أخْلده مى‏پندارد که آن مال او، او را در دنیا جاوید بدارد! نمى‏داند که آن مال سبب عقاب وى است و زیادت عذاب وى.


یکى از جمله بزرگان دین گفته که: این زر و سیم و انواع اموال نه عین دنیاست که این ظروف و اوعیه دنیاست. همچنین حرکات و سکنات و طاعات بنده نه عین دین است که آن ظروف و اوعیه دین است. دین جمله سوز و درد است و دنیا جمله حسرت و باد سرد است. قارون آن همه زر و سیم و انواع اموال که داشت، مکروه نبود باز چون ازو حقوق حق تعالى طلب کردند امتناع نمود، حقوق حق بنگذارد آن کشش دل او بجانب زر و سیم و اموال دنیا مکروه بود. اى بسا کسا که دانگى در خواب ندید و فردا فرعون اهل دنیا خواهد بود که دل او آلوده حرص دنیاست.


واى بسا کسا که اموال دنیا در ملک او نهادند و فردا دل خویش باز سپارد که داغى ازین دنیا بر وى ظاهر نبود. سرانجام مرد دین دار دنیا گذار اینست که در آخر سوره گفت: وجوه یوْمئذ مسْفرة ضاحکة مسْتبْشرة و عاقبت کار دنیا دار دین گذار آنست که گفت: و وجوه یوْمئذ علیْها غبرة ترْهقها قترة أولئک هم الْکفرة الْفجرة.